حنانه حنانه ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

برای دخترم

یازده ماهگی

حنانه جانم، وقتی دلم از دنیای آدم بزرگها می گیرد کافیست به چشمانت نگاه کنم تا سیراب شوم از یک دریا صداقت ناب، دستان کوچکت را که در دستانم می گیرم تازه می فهمم چقدر دلتنگم برای پاکی گم شده ی درونم، تو بوی بهشت می دهی مادر، گریه هایت و خنده هایت همه معصومیت را فریاد می زنند، دلم تنگ است برای بی ریا بودن، دلم تنگ است برای دیدن چشمانی که هرگز دروغ نمی گویند برای همین است که این روزها دوست دارم به چشمان زیبایت خیره شوم ... ...
17 بهمن 1391

سوال و جواب

حنانه جان ، در کودکی به خودم می گفتم که آیا می توانم امروز گناه نکنم ؟؟ بعد جواب می دادم این که کاری ندارد ، امروز کار بد نمی کنم...... امروز از خودم می پرسم ، آیا می شود امروز گناه نکنم ؟؟؟؟ و جواب : ................. پ ن :اما دوست دارم وقتی شما به این سن می رسی بگویی : این که کاری ندارد ، امروز خلاف رضای خدایم کاری نمی کنم....
14 بهمن 1391

یار نه بار

خدا رو شکر حرم به نسبت خلوت بود و می شد کمی جلوی ضریح ایستاد و یک دل سیر با آقا بود، صحبت کرد ، دعا کرد .... خلاصه صفا کرد ..... موقع دعا مثل همیشه یکی از خواسته ها سرباز امام بودن، بود، اما ..... از خودم خجالت کشیدم ..... به قول حاج اقا قاسمیان،" امام یاری مثل مالک می خواهد ، که در موردش گفتند مالک و ما مالک... چی بودی مالک .... اگر کوه بودی ، کوه با صلابتی بودی و ......" و من چطور ؟؟؟؟؟ ...... اما مثل همیشه هر خوفی همراه با رجاء بود... امید اینکه شاید بتوانم حداقل فرزندانی داشته باشیم که یار و واقعا یار امام باشند ، کسی باشند که باری از دوش امامشان بردارند خلاصه کسی باشند که امام به آن افتخار کنند ......  انشاالله..... به یاد خیلی از ...
10 بهمن 1391

مشهد یار

دخترم امسال زیباترین جشن تولدم را تجربه کردم و زیباترین هدیه ی تولدم را گرفتم. روز تولدم در مشهد بودیم و شما دختر زیبایم برای دومین بار به پابوس امام رئوف رفتی. خیلی مزه داد جشن تولد کوچک سه نفریمان در جوار امام رضای مهربان. ...
6 بهمن 1391

ده و نیم ماهگی دخترکم

این حالت نشستنت را فکر کنم از من یاد گرفته ای. ناز کردن را بلدی و خیلی کیف می دهد وقتی صورتم را با دست کوچولویت ناز می کنی! لی لی حوضک را هم بلدی و با انگشت کوچولویت کف دستم را قلقلک می دهی! دیگر قید چهار دست و پا رفتن را زده ای و داری تمرین ایستادن و راه رفتن می کنی، هر روز چیزهای بیشتری یاد می گیری و داناتر می شوی ... خداروشکر ...
6 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد